شعر
من پير شدم، دير رسيدي، خبري نيست
مانند من آسيمه سر و دربدري نيست
بسيار براي تو نوشتم غم خود را
بسيار مرا نامه، ولي نامه بري نيست
يک عمر قفس بست مسير نفسم را
حالا که دري هست مرا بال و پري نيست
حالا که مقدر شده آرام بگيرم
سيلاب مرا برده و از من اثري نيست
بگذار که درها همگي بسته بمانند
وقتي که نگاهي نگران، پشت دري نيست
بگذار تبر بر کمر شاخه بکوبد
وقتي که بهار آمد و او را ثمري نيست
تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر
در شهر به جز مرگ متاع دگري نيست.
ناصر حامدي
+ نوشته شده در جمعه 27 آذر 1394برچسب:شعر,شعر زیبا,شعر در مورد عشق,بسیار برای تو نوشتم غم خود را, ساعت 16:1 توسط آزاده یاسینی
|